ساسکیا ساسن، جامعهشناس هلندی، این روزها یکی از معتبرترین نظریهپردازان در حوزه مطالعات شهری است. او در ابتدای دهه ۱۹۹۰ و پس از انتشار کتاب بسیار تأثیرگذارش تحت عنوان «شهر جهانی: نیویورک، لندن و توکیو» بیش از پیش شناخته شد. درست همان زمان که نظریهپردازان و تحلیلگرانی چون پل ویریلیوی فقید درباره رهاسازی و متروکماندن شهرهای بزرگ هشدار میدادند، ساسن استدلالی خلاف آن داشت و بر این باور بود که کارکرد اقتصادی یک شهر در سطح بینالملل یکی از عوامل تعیینکنندهای است که موجب میشود شهرهای جهانی در سالهای آتی همچنان به شکلی روزافزون حائز اهمیت باشند.
ساسن در سالهای اخیر بر مطالعه پیامدهای اجتماعی اقتصاد جهانی، از جمله بیخانمانی در روستاها و بیعدالتیهای روبهرشد حاصل از این فرآیندها متمرکز بوده است. او در این مصاحبه که پس از سخنرانی اخیرش در دومین کنگره بینالمللی شهریگری و تحرک اجتماعی ترتیب داده شده، از چالشهای عمدهای سخن میگوید که امروزه پیش روی شهرهایی بزرگ چون لندن، نیویورک و بوینسآیرس است.
شما در نطق اصلیتان در مرکز فرهنگی بوینسآیرس، به پروژهای تحت عنوان «اخلاقیات شهر» اشاره کردید که هدفش خدمت به مردم و نه اقتصاد است. به چه دلیل ادعا میکنید تنوع و گوناگونی زندگی شهری در خطر است؟
این خطر بیش از هرچیز برآمده از آن تحولی است که در کتابم به نام «شهر جهانی» مطرح کردم. واقعیت آن است که در دهه ۱۹۷۰ شهرهای بزرگ بنیه مالی و اقتصادی خود را از دست داده تا به تبع آن طبقه متوسط راه خروج از این شهرها را در پیش بگیرد. همزمان اما شرکتها نیازی برای بودن در مرکز شهر احساس نمیکردند، چرا که بخش بزرگی از منابع موردنیازشان در داخل خود شرکت در دسترس بود. شهر دیگر به فضایی رهاشده و متروک بدل شده بود.
بهترین نمونه در این میان شهر نیویورک است. همه کارشناسان چنین ادعا میکردند که کار این شهر ساخته است. اما من از آنجا که دوست دارم همواره از گوشه و کنارهها به سیستم نگاه کنم، کمکم دریافتم تحول دیگری در حال رخ دادن است. در حین مطالعاتم روی موضوع مهاجرت، به طور اتفاقی با نظافتچیهای یکی از دفاتر اداری والاستریت روبهرو شدم که آن روزها همگی اهل جمهوری دومینیکا بودند و در ساختمانهای غولآسایی کار میکردند که اغلب تحت تملک شرکتهای بیمه بودند. آن روزها والاستریت ۲۴ ساعته «باز» نبود؛ بنابراین وقتی باقی کارکنان شرکت را ترک کردند و ساختمان کاملا خالی به نظر میرسید، نظافتچیها از من دعوت کردند تا با آنان ناهار بخورم. نصفشب بود، اما آنان از ناهار حرف میزدند. به هرحال، بعد از ناهار آنان به من فضای داخلی یکی از این ساختمانهای غولآسا را نشان دادند که دفاتر شرکتهایی بزرگ چون گلدمنساکس بودند.
پس از آن بود که من پی بردم افراد با ملیتهای متعددی در این شرکتها کار میکنند و این خود چیزهای زیادی درباره جهانیشدن به من آموخت. شرکتهای زیادی شهر را ترک کرده بودند، اما مسأله آن بود که در دهه ۱۹۸۰ و با آغاز روند خصوصیسازی و مقرراتزدایی، تمامی شرکتهایی که تمایل داشتند برای مثال در حدود بیست کشور متفاوت فعالیت کنند، به ضرورت استخدام کارشناسان حقوقی، کارشناسان سرمایهگذاری و این قسم نیروهای متخصص پی بردند. همین موضوع سبب شد تا آنان در هر نقطهای که قصد فعالیت داشتند، چه پاریس، چه توکیو یا فرانکفورت، به دنبال شناسایی و استخدام این دست افرادی برآیند که اغلب تحصیلکرده و بسیار باهوش بودند. این همان عامل اقتصادی کلیدی است که از نو به شهرها ارزش بخشید.
دلیل این ارزشبخشی دوباره چه بود؟
بسیاری از کارشناسان همواره این ادعا را مطرح کردهاند که در دنیای دیجیتال امر فیزیکی دیگر اهمیتی ندارد. اما من این ادعا را نقض کرده و معتقدم آنهنگام که نیاز به تخصص باشد، حال این تخصص چه درباره ترجیحات کاری جامعه مغول باشد، چه در رابطه با قوانین آرژانتین پیرامون شرایط کار با بخش کشاورزی، این درست همان لحظهای است که نیاز به شهر دوباره احساس میشود. در این بین، از لحاظ زندگی شهری تغییری رخ میدهد. خانههای بزرگی که پیشتر میتوانستند سکونتگاه سه خانواده معمولی و متوسط باشند، اکنون فقط در اختیار همین افراد جوان و متخصص است. در واقع، این قشر در حال تصرف بخش بزرگی از آن دست شهرهایی است که گروههایی از مردم را که در گذشتهای نه چندان دور قادر به زندگی در داخل شهرها بودند به مناطق حومهای تبعید کردهاند. این شهرها حتی به آتشنشانها هم رحم نکردهاند!
در فیلم جانسخت، با بازی بروس ویلیس، شاهد آنیم که ژاپنیها مالک برجهای بزرگ اداریاند. به نظر شما، امروز چه کسانی جلودار تصرف شهری مراکز تاریخیاند؟
به احتمال زیاد چینیها. آنان به شدت بینالمللی عمل میکنند؛ همزمان در مقام سرمایهگذار و شرکتهای عمرانی ظاهر میشوند و برای مثال دستبهکار راهاندازی یک خط راهآهن باری از پکن به لندن شدهاند. هرچه باشد، چینیها به شیوهای خاص خود کارهایشان را به سرانجام میرسانند.
باور عمومی آن است که یکی از شیوههای کلاسیک تبعید برخی گروهها از شهرها، ورود خانوادههای متمکن به محلههایی مشخص و به تبع آن بالارفتن نرخ اجارهها تا آن حد است که ساکنان ابتدایی را ناگزیر از جابجایی به مناطق دیگر میسازد. اما شما میگویید روال امروزی حاکی از خرید دفاتر اداری توسط شرکتهای بزرگ، آنهم صرفا برای مالکیت این ساختمانهاست. آیا این یک پدیده یا فرآیندی نامرئی در بیرونراندن بخشی از جمعیت شهری است؟
نکته کلیدی را شاید باید در الگوریتمهای ریاضی بیابیم. ما در اینجا با پدیدهای طرفیم که شباهتی به اقتصاد کلان ندارد. سازهای که اکنون پیش روی ماست دیگر نتیجه نوعی فرآیند اقتصادی نیست، بلکه برآمده از یک نظام نامرئی اقتصادی است. ما هنوز در تلاش برای فهم این مدل هستیم؛ مدلی به شدت استخراجی (extractive) که مرا ناچار میسازد آن را ضداقتصادی بخوانم؛ چرا که تعبیر آن به یک پدیده اقتصادی ما را از درک آن عاجز میسازد. این همان منطق استخراج است که برای مثال در استخراج معادن یا کشت مزارع حکمفرماست. اما مسأله اینجاست که آن مدلها قابل رویتاند و آنچه در اینجا با آن روبهروییم نامرئی است.
این چه معنایی برای آینده نزدیک شهرها خواهد داشت؟
شهرها نقاط عطف متعددی را پشت سر گذاشتهاند. روزگاری رشد کرده و قدرتمند شده و سپس پا به دورانی گذاشتند که کمکم آن قدرت از کفشان رفت. هیچ مرحلهای برای همیشه ماندگار نیست. در این برهه هم به باور من شاهد یک فرآیند تصرف چشمگیر و محسوس هستیم که صدالبته عاقبت حد و حدود خود را پیدا خواهد کرد. پدیده «ساختمانهای خالی» پدیده نوظهوری است، چرا که شرکتها ساختمانها را میخرند تا مالک زمین آنان باشند. این دیگر خود ساختمانها نیستند که اهمیت دارند. اینجا امر انتزاعیتر و مجردتری در میان است. پس پرسش کلیدی آن است که باید پس از این در انتظار چه چیز بود؟ شرکتها شاید کار نیویورک یا لندن را ساخته باشند، اما هنوز شهرهای بسیار دیگری وجود دارند. این پدیده در میلان هم قابل مشاهده است. تا امروز تعداد بسیار کمی ساختمان درگیر این فرآیند شدهاند، اما کسی از آینده خبر ندارد.
امروزه، پژوهشگران حوزه مطالعات شهری باید چه نقشی در این میان ایفا کنند؟
آنان دو شیوه پیشرو داشته و میتوانند در دو سطح در این وضعیت مداخله کنند. برای مثال مورد لندن را در نظر بگیرید: طرحهای شهری بسیار خوب بوده و طراحان شهری نیز همواره در پی مراقبت از فضاهای عمومیاند. این بسیار تحسینبرانگیز است. اما نمیتوان چنین ادعایی برای مثال در مورد نیویورک داشت؛ یعنی همانجایی که نه تنها هیچ منابعی برای حفاظت از فضاهای عمومی اختصاص داده نمیشود، بلکه اساسا فرهنگ این موضوع نیز پاگیر نشده است.
آیا این موضوع درباره آمریکای لاتین هم صادق است؟
بستگی دارد. برای نمونه، کشورهایی چون شیلی را داریم که امروزه به شباهتشان به کشورهای آمریکای شمالی افتخار میکنند. اما من بر این باورم که دو شیوه برای زیباسازی یک شهر وجود دارد: یکی همین برپا کردن ساختمانهای شیک و پرنقش و نگار است که تنها در جهان ثروتمند به چشم میخورد. دیگری اما تمرکز بر فضاهای عمومی، حمل و نقل عمومی و امثال اینهاست؛ اگرچه همگی به خوبی میدانیم که بسیاری از این فضاهایی که انتظار داریم عمومی باشند، عملا تحت مالکیت خصوصیاند…
مثلا همچون پارکهای اداری…
دقیقا. این بخشی از آن قرار و توافقی است که همیشه به نفع مالکین خصوصی تمام میشود: «من این برج را میسازم، اما در عوض تمامی فضاهای عمومی آن را برای خود برمیدارم.» آیا میدانستید همه خیابانهای میدان پتسدامر برلین تحت مالکیت خصوصی است؟ خب، اینها اشکال جدیدی است که به تازگی ظهور کردهاند.
آیا دولتهای آمریکای لاتین بیش از آن ضعیف نیستند که بتوانند در برابر این موج تصرف شهری مقاومت کنند؟
بله، همینطور است؛ به خصوص که تا به امروز ما تنها با یک پدیده مشخص و خاص روبهرو بودهایم که فقط محدود به چند ساختمان غولپیکر شده است. این روندی است که به تازگی رواج یافته. در این بین به نظر میرسد بسیاری از تحلیلگران، حالا چه از جانب دولت باشند چه از بخش خصوصی، آگاهی چندانی نسبت به این اشکال نوظهور ندارند؛ درست همانطور که هیچگاه درنیافتند وامهای رهنی درجه دو مسکن ابزاری کمکرسان برای خانهدار شدن خانوادههای متوسط و معمولی نبوده و نیستند. این یک تغییر بسیار بنیادی اما ناپیداست. شما شاید فکر کنید فقط پای خانههایی کوچک در میان است. اما آنچه در واقع در حال اتفاق افتادن است، صفی میلیونی از خانههای کوچک است که، در سطحی بسیار انتزاعی، در حکم داراییهایی با پشتوانه اوراق بهادار (security-backed assets) عمل میکنند.
آیا فکر میکنید در آمریکای لاتین هم با پدیده اعیانسازی مواجهیم؟
من دادههای لازم و موردنیاز را در مورد همه شهرهای بزرگ آمریکای لاتین ندارم، اما میتوانم با اطمینان از فرآیندی نام ببرم که در تمامی این شهرها در حال رخ دادن است: مالیشدن یا در واقع همان سازوکاری که به واسطه بسط و توسعه شبکههای مبهم فراملی، چشمانداز تصمیمگیریهای دموکراتیک را جایگزین میکند. جالب توجه آنکه هرجایی برای سخنرانی رفتهام، یک یا دو نفر پیدا شدهاند که به من بگویند این فرآیند در شهرهای آنان نیز در حال رخ دادن است.
تقریبا ۴۰ درصد از جمعیت آرژانتین در بوینسآیرس و محدوده کلانشهری آن زندگی میکنند. آیا اکنون که بوینسآیرس به لطف روابط متقابلش با دیگر بازارهای شهری خود را به عنوان یک شهر جهانی تثبیت کرده، میتوان چنین برداشت کرد که برنامه مرکززدایی از کشور با پیچیدگیهای بسیار بیشتری روبهرو خواهد شد؟
درحقیقت این پدیدهای است که در بسیاری از شهرهای بزرگ در حال رخ دادن است: آنان بزرگ و بزرگتر شده، ساختمانهای بلندتری برپا ساخته و گونه جدیدی از اقتصاد تجملی را توسعه میدهند تا پاسخگوی نیازهای کسبوکار و ثروتمندان نوظهورشان باشد. نکته طعنهآمیز اما آنجاست که این شهرها، از نیویورک، پاریس و لندن گرفته تا احتمالا بوینسآیرس، درست زمانی گام به این فازهای جدید گذاشتهاند که فقیرتر شدهاند؛ چرا که تعداد زیادی از بازیگران عمده اقتصادی از این شهرها کوچ کردهاند.
- منبع خبر : روزنامه شرق
Thursday, 21 November , 2024